
(از زبان پسر)
تو به من خندیدی/ونمیدانستی
من به چه دلهره از باغچه ی همسایه/سیب را دزدیدم
باغبان در پی من تند دوید/سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه/سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
وتو رفتی و هنوز/سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان/می دهد آزارم
ومن اندیشه کنان غرق این پندارم/که چرا باغچه ی کوچک ما
سیب نداشت
( جواب دختر )
من به تو خندیدم/
چون که میدانستم /
تو به چه دلهره از باغچه همسایه/
سیب را دزدیدی /پدرم از پی تو تند دوید/
و نمیدانستی باغبان باغچه ی همسایه،پدر پیر من است/
من به تو خندیدم/
دوست عزیز برای خوندن ادامه متن به ادامه مطلب برو...
تو چه گفتی سهراب؟
قایقی خواهم ساخت با کدوم عمر دراز؟
نوح اگر کشتی ساخت، عمر خود را گذراند
با تبر روز و شبش، بر درختان افتاد
سالیان طول کشید، عاقبت اما ساخت
شعر نو خواهم ساخت
پس بگو ای سهراب
بیخیال قایق
یا که میگفتی
تا شقایق هست زندگی باید کرد؟
این سخن یعنی چه؟
زندگی خواهی کرد؟
با شقایق باشی
ورنه این شعرو سخن
یک خیال پوچ است
پس اگر میگفتی
تا شقایق هست، حسرتی باید خورد
جمله زیباتر میشد
تو ببخشم سهراب که اگر در شعرت، نکته ای آوردم، انتقادی کردم
بخدا دلگیرم، از تمام دنیا، از خیال و رویا
بخدا دلگیرم، بخدا من سیرم، نوجوانی پیرم
زندگی رویا نیست
زندگی نامرد است، زندگی نامرد است
زندگی پردرد است